جدول جو
جدول جو

معنی شیر کن - جستجوی لغت در جدول جو

شیر کن
چارپای اخته شده، چهارپایی که مادرزاد اخته باشد نوعی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شیر کردن
تصویر شیر کردن
کسی را دل و جرئت دادن و او را به کاری برانگیختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیرافکن
تصویر شیرافکن
شیرانداز، شیراوژن، کنایه از دلیر، دلاور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکرشکن
تصویر شکرشکن
خورندۀ شکر، شیرین سخن، شیرین گفتار، برای مثال شکّرشکن شوند همه طوطیان هند / زاین قند پارسی که به بنگاله می رود (حافظ - ۴۵۲)
فرهنگ فارسی عمید
(اَ دَ)
اشترشکن. که شتر را بشکند. خردکننده شتر به نیرو، کنایه از قوی و نیرومند است. رجوع به اشترشکن شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
مقابل زودشکن و ترد. محکم. قرص. زفت. عسرالرض. عسرهالرض. (یادداشت مؤلف). که زود شکسته نشود
لغت نامه دهخدا
(دَ رِ کُ هََ)
زمان بسیار قدیم. (یادداشت مؤلف) :
هزار دگر بود خود ساخته
ز دیر کهن نغز پرداخته.
فردوسی.
، دنیا. (یادداشت مؤلف) :
از زبان سوسن آزاده ام آمد بگوش
کاندرین دیر کهن کار سبکباران خوش است.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ / دِ)
آنکه کوشش بیهوده می کند. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). نامراد و محروم. (ناظم الاطباء) :
از هر کنار مشرق عرض تجلی اش
مه ریش کن برآمد و خور ریشخند شد.
زلالی خوانساری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
گوسفند یا بزی که در خردی اخته کنند فربهی را. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
شکننده شکر. که شکر بشکندو بخورد. شکرخوار: طوطی شکرشکن. (یادداشت مؤلف).
- شکرشکن شدن، شیرین کام شدن به مناسبت شکستن و خوردن شکر. و در بیت ذیل مراد شیرین کامی سخنوران هند است از شکر گفته های حافظ:
شکّرشکن شوند همه طوطیان هند
زین قند پارسی که به بنگاله میرود.
حافظ.
، شکننده قیمت و ارج شکر در شیرینی: خطت به لب شکرشکن مشک ختن. (یادداشت مؤلف) :
همان معشوق زیبا یار او بود
بت شکّرشکن دلدار او بود.
نظامی.
هیچ را نام کرده کاین دهن است
نوش در خنده کاین شکرشکن است.
نظامی.
شکّرشکنی به هرچه خواهی
لشکرشکن از شکر چه خواهی.
نظامی.
به شکّر نشکند شیرینی کس
لب شیرین بود شکّرشکن بس.
نظامی.
لب لعل عناب شکّرشکن
زده بوسه بر فندق بی دهن.
نظامی.
، شیرین سخن. (آنندراج). سخت خوش بیان. شیرین گفتار. (ناظم الاطباء) :
شکّرشکن است یا سخنگوی من است
عنبرذقن است یا سمنبوی من است.
ابوالطیب مصعبی.
بس که ازغم رنگ بستم دور از آن شکّرشکن
سبز شد چون بال طوطی استخوانها در تنم.
مفید بلخی (از آنندراج).
اما ناقلان آثار و راویان اخبار و طوطیان شکرشکن شیرین گفتار چنین روایت کنند... (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
همان شارل پنجم پسر فیلیپ اول معروف به فیلیپ زیبا و ژان دیوانه است. وی بسال 1500 میلادی در شهرگان تولد و بسال 1558 م. وفات یافت. در سال 1516 میلادی پادشاه اسپانیا و در سال 1519م. امپراطور آلمان شد. وسعت قلمرو سلطنت او که شامل اسپانیا مستعمرات آن، فلاندر، اتریش و آلمان میشد موجب گشت که وی همواره با پادشاهان فرانسه در حال خصومت بسر برد. جاه طلب و مدعی سلطنت مطلقۀ عالمگیر و بهمین سبب با فرانسوای اول پادشاه فرانسه متجاوز از سی سال در حال جنگ بود. وقایع و حوادث مهم این جنگها بقرار زیر است: در سالهای 1522 میلادی و 1525م. در نبردهای ایتالیا فرانسویان را مغلوب ساخت و پادشاه فرانسه را به اسارت درآورده پیمان مادرید را در سال 1526 میلادی بر وی تحمیل کرد، پس از یک سلسله جنگهای دیگر در سال 1527م. رم را به تصرف درآورد، در سال 1529م. پیمان صلح کامبره میان طرفین بسته شد، مذاکرات مربوط به این پیمان را لویئز دوساووا از جانب فرانسوای اول و مارگریت دوتریش از جانب برادرزاده اش شارل کن انجام دادند و از اینرو قرارداد مزبور به ’صلح بانوان’ شهرت یافت، سپس کوشش بی حاصلی برای تصرف ایالت پرووانس نشان داد، درسال 1538م. پیمان متارکۀ نیس انعقاد یافت و سرانجام در سال 1544م. شکست سرپزول در ایتالیا اتفاق افتاد. پس از وفات فرانسوای اول در سال 1555 میلادی شارل کن شهر مس رامحاصره کرد و در سال 1556 میلادی پیمان متارکۀ ووسل را امضا نمود. از جانب دیگر، این امپراطور در سال 1532 میلادی با ترکان عثمانی بجنگ پرداخت و در سال 1535 میلادی به تونس و در سال 1541 میلادی به الجزیره لشکر کشید و در آنجا با ناکامی روبرو شد. وی بموجب موافقت نامه اوگسبورگ در سال 1555م. آزادی مذهب را برای پیروان لوتردر آلمان برسمیت شناخت. در پایان عمر به خطای خود پی برد و در سال 1555م. از سلطنت استعفا کرد و در سال 1556م. در صومعۀ یوست در اسپانیا عزلت گزید و همانجا چشم از جهان فروبست
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
ریشه کن. (فرهنگ فارسی معین) :
مرد را ظلم بیخ کن باشد
عدل و دادش حصار تن باشد.
اوحدی
لغت نامه دهخدا
(کَ)
امر مرکب) صیغۀ امر مفرداست از مصدر خار کندن. (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 373)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شیر دل
تصویر شیر دل
آن که داری دل شیر است شجاع دلیر دلاور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیر افکن
تصویر شیر افکن
پرزور، شجاع، دلیر، آنکه شیر را بر زمین افکند و از پای در آورد
فرهنگ لغت هوشیار
خوراکیی که با شیر و برنج پزند شیر با شیروا. طرز تهیه آن چنین است: به اندازه لازم شیر گیرند و برای هر من شیر پنج سیر یا کمتر برنج در شیر ریزند و بار کنند و قدری هم شیر را کنار بگذارند و دیگ را بر روی آتش هم زنند بگذارند تا پخته شود. اگر سفت شود و پخته نشود قدری آب ریزند نزدیک پخته شدن آن شیری را که کنار گذاشته اند با شکر و گلاب و هل در آن ریزند و پس از چند جوش بردارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیر بان
تصویر شیر بان
محافظ اسد نگهبان شیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیر ده
تصویر شیر ده
زن یا جانور ماده که شیر دهد شیر دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیر زن
تصویر شیر زن
زن دلیر و بی باک
فرهنگ لغت هوشیار
چوبی که بدان ماست را بشورانند تا مسکه از دوغ جدا گردد، خمره کره گیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیر سگ
تصویر شیر سگ
سگ چالاک و پر زور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیر شدن
تصویر شیر شدن
جسور شدن جرات یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تشجیع کردن برانگیختن: می خواهی مرا شیر کنی که از روی چوب (جوی) بپرم ک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیر لان
تصویر شیر لان
جایی که در آن شیر فراوان باشد شیر ناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیر وش
تصویر شیر وش
شیر مانند همچون شیر، شجاع متهور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیر زق
تصویر شیر زق
نادرست نویسی شیر زج شیر شبکور شیر مرغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکر شکن
تصویر شکر شکن
خورنده شکر و قند، شیرین سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شتر کین
تصویر شتر کین
پر از کینه اشترکین
فرهنگ لغت هوشیار
جعبه یا کیسه ای که در آن تیرهای کمان را جا میدادند و بپهلو می آویختند تیر کش تیر دان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیر کش
تصویر زیر کش
یکی از مقامات موسیقی قدیم حسینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیر شدن
تصویر شیر شدن
((شُ دَ))
دلیر شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکرشکن
تصویر شکرشکن
((~. ش کَ))
کنایه از شیرین سخن
فرهنگ فارسی معین
چوب خط چوبی است به طول تقریبی یک متر که چهار تراش است و محاسبات
فرهنگ گویش مازندرانی
کف برآمده از شیر جوشیده
فرهنگ گویش مازندرانی
به گاو آبستنی که هنوز نزاییده گفته می شود
فرهنگ گویش مازندرانی